توبه
یادمان باشد:
زنگ تفریح...
خداهمیشگی نیست...
زنگ بعدی...
حساب داریم...!
این عکس خیلی ناراحت کننده و دل گیره , ولی عاقبت همه باید بریم همه تو صف هستیم یکی جلو صف یکی همه اخرای صف ولی بلاخره نوبت همه میرسه انشالله که با دست پر بریم پیشش.
همه ما ترس از مرگ داریم ترس و ناراحتی من به خاطر عزیزانم هست که از دوری من ناراحت میشوند, وگرنه خیلی دوست دارم برم پیش خدا پیش خود خود خدا...
یا حق..
دوست من!
دعا کن خدا همیشه با تو در تماس باشد
و اگر روزی یادت رفت زنگ بزنی ، تو را بیدار کند و
عبادت را در تو بپروراند.
هر لحظه منتظر باش
تا تو را در مسیر زندگی هدایت کند.
تنها سعی کن برای چند لحظه به جز او همه چیز را فراموش کنی
.
خدا چند سالی ست که از شهر ِ مکّه رفته ...
و انسانها به دور ِ خویش میگردند!
در مکّه دیدم
هیچ انسانی به فکر ِ فقـــیر ِ دوره گرد نیست!
دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان ِ خویش را بـــزُداید
غافل از اینکه آن دوره گرد، خود ِ خدا بود!
در مکّه دیدم، خدا نیست!
و چقدر باید دوباره راه ِ طولانی را طی کنم
و درهمان نماز ساده ی خویش، تصور ِ خدا را در کمک به مردم جستجو کنم
آری ...
شاد کردن ِ دل ِ مردم ، همانا برتر از رفتن به مکّه ایست
که خدایی در آن نیست ...!
حسین پناهی
سه نشانه از تو دارد :
بی انتهاست ، بی دریغ است و چون یک دست مهربان همیشه بالای سرماست !
گاه پرندگان آنقدر سرگرم دانه چیدن می شوند که پرواز را فراموش و آسمان را از یاد می برند .
پرتاب سنگ کودکی بازیگوش می تواند یادآور پرواز باشد .
پرواز و آسمان را بخاطر بسپار ..
اگر شما یک سیب بد طعم را خورده باشید....
می توانید طعم یک سیب خوب را درک کنید....
پس, از تلخی ها ی زندگی درس یگیرید تا بتوانید خوشی هارا درک کنید.....
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ........
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی
سرخرگهایم را مسدود کرده بود و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون
برسانند.
به ارتوپد رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات
اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای
خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم
خدای مهربانم برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد. به شکرانه اش
تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده
است استفاده کنم.
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم و
زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم